وقتی بعد از مدت ها برای اولینبار از جایگاه یک مرد عاشق کنارش نشستم   هر چه پیش میرفت زبانم ناتوانتر میشد و از شدت ذوق به جای زبان ، اشکها حرف میزدند.     سابقه نداشت تا به اینحد منقلب شوم برای کسی  

آخرین باری که دیدمش  هم میخواستم آرامش کنم   با لبخند خودم را نگه داشته بودم و عادی و آرامش میدادم.  اما از درون مثل آتشفشان  اشک های داغی را از چشمانم بیرون میریخت  ( آخی من بغضشو نمیتونستم تحمل کنم  وقتی بغض میکرد انگار تمام زندگی ام بغض آلود شده باشه)    لحظه خداحافظی گفتمش " یادت باشه خیلی دوست دارم" 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دیده بان استارت اپ همه آهنگ های تتلو تابلوسازی و تبلیغات باغ فردوس ، باغ سینما آوا خودرو مرکز تحقیقات بلاک چین و ارزهای دیجیتال آرکیوپتریکس Gabriel خرید کولر گازی ارزان روزگار شیرین