تازه کار!



هم خودم و هم خودش خوب می دانستیم که دوستش دارم و حس خوب و عاشقانه ای در وجودم برایش موج میزد.   

اما پس از مدتی نچندان کوتاه قول های خودش را هم فراموش کرد حرف هایش، علاقه اش احساسش و عشقی که در قلبش همگام شده بود.

نمیدانم این دم آخری از چه کسی طلبکار بود  یا میخواست با چه کسی بی حساب شود  

که در یکی از پست های اینستاگرامش نوشته بود  مجبور نیستیم کسانی که دوستمون دارند رو دوست داشته باشیم"

فرض میگیریم مخاطب حرفش من بودم.    اگر من در شرایط او بودم شاید هم واقعا همچین تصوری میکردم.  

من هم باید باور میکردم که او مرا هم دوست نداشته است. 

دوست داشتن او شرایطی در بر داشت اگر اجازه اش میدادند دوستم داشت و چون اجازه ی دوست داشتن را نداشت  پس نمیتوانست که دوستم داشته باشد  اصلا حق داشت که نتواند.     مرا چه به عشق و دوست داشتن اجباری  باورکن تو مجبور نبودی که دوستم داشته باشی"   احساساتت را که مینوشتی در وبلاگی مخفی و دور از چشم من.   و هر واکنشت به کارهای من  باعث شده بود که باور کنم  که دوست داشتن و احساست به من تخیلی نیست و کاملا واقعیست!" 

انکار کردی*

 


تو میخواهی

کور باشم و نبینمت

کر باشم و چیزی از تو و راجب تو را نشنوم

احمقانه فکر کنم که هیچوقت عاشق نشدی

تصمیم جاهلانه ای هم ندارم

سوالی از این که چرا نیستی و نمیخواهی باشی و .   ندارم.

قانعم کردی که بیش ازین نخواستی و نمیخواهی باشی چون حتی توانش را هم در خود نمیبینی!

 

و اما سوال من اینست:

تو را چه کسی قانع کرد که اینگونه باشی!؟

 


قولی به خودم دادم که متعهد باشم.     دل بکنم دلم بدهم  از کسی.  به کسی   از چه کسی به چه کسی    به هرکسی یا هیچکسی 

الان چند ماهی گذشته از شروع سی سالگی    قبل از تمام شدنش باید  و بالاخره سر و ته این وضعیت را به هم برسانم 

 


قولی به خودم دادم که متعهد باشم.  با این دل بی صاحب چیکار کنم  دل بکنم یا دل بدم؟   از کسی.  به کسی   از چه کسی به چه کسی    به هرکسی یا هیچکسی 

الان چند ماهی گذشته از شروع سی سالگی    قبل از تمام شدنش باید  و بالاخره سر و ته این وضعیت را به هم برسونم.

 


هر پسر و دختری که پا به دوران جوانی می گذارد، بزرگترین آرزویش ازدواج و ایجاد کانون گرم و پر مهر خانواده است، تا یار و مونس و محرم راز پیدا کند و از نعمت زندگی مشترک شویی، استقلال و آزادی بیشتری بهره مند گردد. پسران و دختران جوان سعادت خود را در سایه زندگی مشترک جستجو می کنند. چنین میلی بطور طبیعی و فطری در انسانها وجود دارد و نمی توان از آن صرف نظر کرد. آری بزرگترین پناهگاه مطمئن برای جوانان، کانون گرم خانوادگی است که می توانند اضطرابهای درونی خود را در آن به اطمینان، استقامت و آرامش تبدیل کنند و غمها و نگرانیهای خود را از یاد ببرند. امر ازدواج و تحقق آن در جامعه باید برای همه کس آسان باشد. چرا که این امر یک ضرورت حیاتی است، مانند آب و نان که در هر جامعه ای از همه کالاها ضروری تر و مهم تر است.

ولی متاسفانه در جامعه امروزی ما روز بروز بر تشریفات، سنگینی مهریه ها، اسرافها و تجمل گرایی ها افزوده می شود! که تحمل پی آمدهای آن برای عموم افراد جامعه دشوار و چه بسا برای بعضی غیر ممکن می باشد، و پدر و مادران هم هیچ توجهی به این امر مهم نمی کنند. بلکه بعضی از پدران و مادران با رقابتهای غلط، فرزندان خود به ویژه دختران جوان خود را به سوی بدبختی سوق می دهند. دختری که هنوز در سنین نوجوانی بسر می برد و در اول راه است، مادران با توقعات زیاد، آن هم نا معقول و غیر ممکن، باعث تباه شدن دو انسانی که به هم پناه می آورند، می شوند. مادران بجای اینکه دختران خود را به سازگاری، ساده زیستی و ارزشهای انسانی راهنمایی کنند، تشریفات و زرق و برق ظاهری را در چشم فرزند جوان خود بزرگ جلوه می دهند.

جای بسی تاسف است که پرده های ضخیم غفلت و نادانی چشم و گوش و دل برخی افراد ظاهر بین را چنان بسته است که همه ارزشها و سعادت و عاقبت و عافیت و راحتی فرزندان خود را در سایه پول، تجمل و ژست و خوش تیپ بودن و حسن قیافه می جویند! شگفتا که اینان راه شقاوت می پویند!.

ما بهترین راه و روش زندگی را در کلام و عمل پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و خاندان پاکش می یابیم و احکام اسلام را روشنترین آینه زندگی سعادتمند می بینیم پس بهتر آن است که به آیین اسلام روی آوریم و سیره رهبران آسمانی آن را سرمشق زندگی خود سازیم تا شاید از فتنه های روزگار در امان باشیم.

فتنه می خیزد از این طاق مقرنس، برخیزتا به میخانه پناه از همه آفات بریم!


تو این مدتی که نت گوشی محدود شده به اینترنت داخلی  متوسل شدم به پیامک و همین بلاگ حال حاضر    کنار اومدن با این موضوع اولش سخت بود اما کم کم بهش عادت کردم و دیدم که میشه تا حدی نیازها رو برطرف کرد اما احساس رضایت در حد متوسطه رو به خوب.       البته در کل مسئله اصلی من یک چیز دیگست که بیقرارم کرده   امیدوارم که وضعیت رو به مثبتی داشته باشیم   توکل بر خدا


بیخیال عزیز من  

بیخیال نگاه منو آدمهای معمولی 

من را چه بخواهی چه نخواهی  به اندازه ای که انتظارش را هم نداشتی از تو در خیالم رویا ساختم   تو هم حتما پر از رویا و آرزویی برای خودت.   خودخواه نیستم  که نتوانی خودت باشی   تو حق داری تمام دوست داشتنی هایت را داشته باشی و انجام بدهی  لبخند بزن زیبا   تو قطعا دلنشینی با آن شال حریر گلدوزی شده سبز    از من خورده نگیر که هرجایی که نشانی از تو باشد نگاهم متوقف میشود و قلبم جور دیگر بیتابی یا تاب بازی میکند ای کاش زبانت را میفهمیدم  تا بدانم به چه زبانی برای همیشه برایت از حسی آشنا و صمیمی بگویم. من غریبه نیستم  هرچه میپسندی باش ای زیبا پسندِ دلنشینم"

 


نمیدانم چرا همش از خواب میپرم   بدخواب شدم  خواب میبینم همش  همانی که میخواهم فراموشش کنم   گوشه گیری میکند  آواز میخواند  و کسانی از عزیزانش برنامه هایی برایش دارندو     همه جا جز در اتاق تنهاییش همراه یا دورورش بودند   حواسشان بود زیرچشمی   عین سربازانی که دستور داشتند    حتی صمیمی شدنشان هم عجیب بود.  همه چیز مرموز و عجیب   من بی قراری احساس کردم     

پ. ن : هرچی سعی کردم ازون خواب خودمو بکشم کنار  تا راحت بخوابم نشد و از خواب پریدم  اومدم اینجا نوشتم تا حدیشو.   


البته برای امثال من صدق نمیکنه  مگر معجزه ای رخ بده

 

حس ِ خوبیه ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده
واسه ی رسوندن ِ خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده
حس ِ خوبیه
حس ِ خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مص
دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمه
حس ِ خوبیه

تو همین لحظه که دلگیرم ازت از همیشه به تو وابسته ترم
اگه حس ِ خوب تو به من نبود فکر عاشقی نمیزد به سرم
به سرم
به من انگیزه ی زندگی بده تا دوباره حس کنم کنارمی
به دروغم شده دستامو بگیر الکی بگو که بیقرارمی
الکی

حس ِ خوبیه ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده
واسه ی رسوندن ِ خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده
حس ِ خوبیه
حس ِ خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مص
دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمه
حس ِ خوبیه

♫♫♫

اونجا بودی که همیشه با نگات لحظه های منو عاشقونه کرد
این منم که تو تموم لحظه ها واسه عاشقی تو رو بهونه کرد
هرگز اون نگاه مهربون تو بی تفاوتی رو یاد من نداد
من پُر از نیاز با تو بودنم مگه میشه قلب من تورو نخواد

حس ِ خوبیه ببینی یه نفر همه رو بخاطر تو پس زده
واسه ی رسوندن ِ خودش به تو همه ی راهو نفس نفس زده
حس ِ خوبیه
حس ِ خوبیه ببینی یه نفر واسه انتخاب تو مص
دستتو بگیره و بهت بگه موندنش کنار تو مسلمه
حس ِ خوبیه


برای درختی که در فصل پاییز برگ هایش فرو میریزند   به این معنی نیست که دارد میمیرد!   

پس کسانی که در حال فرو ریختن هستند برگ هستند    لطفا درخت باشید تا اگر برگ های احساسات و امید و آرزوهایتان ریخت. دوباره به فصل بهار سبز و تازه شوید  در جان خود امید داشته باشید که بهاری در راه است. 


جمعه باشه

هوا آفتابی باشه

روزای آخر پاییز باشه

تنها باشی

موسیقی باشه

پنجره باز باشه

رو به دریا   

تو قاب پنجره بایستی و نور آفتاب 13:24 دقیقه به صورت و دستهات بتابه

تازه میفهمی اصلا اونجایی که وایسادی نیستی!

پس کجایی بغیر ازونجا ؟


اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست

اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی

صدا نیستم که بشنوی

یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی

من درد مشترکم مرا فریاد کن

درخت با جنگل سخن میگوید - علف با صحرا - ستاره با کهکشان

و من با تو سخن میگویم

نامت را به من بگو - دستت را به من بده

حرفت را به من بگو - قلبت را به من بده

من ریشه های تو را دریافته ام

با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام

و دستهایت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان

و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را

زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند

دستت را به من بده - دستهای تو با من آشناست

ای دیریافته با تو سخن میگویم

بسان ابر که با توفان - بسان علف که با صحرا

بسان باران که با دریا - بسان پرنده که با بهار

بسان درخت که با جنگل سخن میگوید

زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام

زیرا که صدای من با صدای تو آشناست

(( زنده یاد احمد شاملو  ))


وقتی بعد از مدت ها برای اولینبار از جایگاه یک مرد عاشق کنارش نشستم   هر چه پیش میرفت زبانم ناتوانتر میشد و از شدت ذوق به جای زبان ، اشکها حرف میزدند.     سابقه نداشت تا به اینحد منقلب شوم برای کسی  

آخرین باری که دیدمش  هم میخواستم آرامش کنم   با لبخند خودم را نگه داشته بودم و عادی و آرامش میدادم.  اما از درون مثل آتشفشان  اشک های داغی را از چشمانم بیرون میریخت  ( آخی من بغضشو نمیتونستم تحمل کنم  وقتی بغض میکرد انگار تمام زندگی ام بغض آلود شده باشه)    لحظه خداحافظی گفتمش " یادت باشه خیلی دوست دارم" 


بزرگترین مسئله زندگی برای هرکدام از ما تفاوت هایی داره     

برای من مهمترین موضوع اینه که در صلح و آرامش زندگی کنم و زندگی سالمی داشته باشم  به همین خاطر با اینکه خیلی از مسائل مختلفی در زندگیم هست  اونقدرها برای من در اولویت نیستند.   البته متقابلا نسبت به افراد پیرامونم این حس رو منتقل میکنم که چیزی جز صلح و آرامش و داشتن حس خوب نسبت به هم مهمتر نباشه.     بهتره بگم  اگر چیز دیگری براتون مهمه  بهتره که نباشه  :/

 

شما چی فکر میکنید؟ 


گاهی چنان گرمند و دلباخته   گاهی سرد و خاکستری و بیروح   گاهی با کتابی یا فیلمی عاشق  باز هم همین چرخه   سرد و گرم سرد و گرم

زندگی را به ثباتی آگاهانه لازم است.  این که بدانی چند چندی   و بسپاری به متخصصش!    متخصص ارزیابی خواهد کرد که روح و جسمت با چه جور معادلاتی همخوانی دارد   وگرنه آدم های (معمولی)زیادی هستند که خودشان را در جایگاه کارشناس و علامه دهر میدانند. 

 


هر چی بیشتر میگذره، ییشتر به این میرسم که در زندگی اش و در قلبش هیچ اثری از من را نگه نداشته است.   دلم را خوش کنم به امید واهی و خیال های بی اساس که چه!  تا چه موقع؟   

دریغا که نیست نشانی از من

سوالم اینست که به کدام عهد نانوشته ای ماندم.  بخاطر هیچ که آدم نمیماند خب باید بالاخره باور کنم که هیچ نمانده است از من در قلب و جانش.  سوگواری و اندوه من از این است که روزی هیچ اثری از او در من هم نمانده باشد و قاطعانه تمام شده باشد  که در آنصورت هیچ امیدی به دیدار و وصالی نیست نه فرصتی و نه جایی و نه هیچ جایگاهی!

روی دریا سرگردانیم فانوس دریا کجاست چراغی و نشانی بده مارا ای یار قبل از آن که جداییمان ابدی بشود! 


زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست

شب آرامی بود
 می روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟

مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا

لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد،  به آرامش زیبای یقین
:با خودم می گفتم

زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است

وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد؟
!!!هیچ

زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند

شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است

زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد

تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند
 
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود

تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات ست، میان دو سکوت
زندگی، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی ست
من دلم می خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.


سهراب سپهری


بی نامم  و مثل دیگر ناشناسان در غباری غمبار پر از آرزو و ذوق نشسته ام! 

تو میدانی نامم چیست به هیچکس نگو جز خودم!    بگو تا خودم را بشناسم و تو را که صادقی،!      نامم را بگو و دستت را به من بده،

 

نمی دانم ، چرا نامم را حتی به خودم نمیگویی؟!


بازی کن با کلمات  فقط خودت حق داری؟  و منی که هیچوقت نباید حق داشته باشم حتی احساساتم را بروز بدم که آخرش متهم به نقاب دروغین شوم.  بگذار منظورت همانی باشد که میگویی!   وگرنه   تهش بنویس ب. ک    یعنی بازی با کلمات و منظوری ندارم! 


یادش بخیر، روزگاری که نگرانم میشد و برایم دعا میکرد. و احساس موفقیت سربلندی تمام وجودم را فرا میگرفت.      اشعار بی قید و قافیه ام را اصلاح میکرد   مثل بلبلی چه چه ن برایش میخواندم  اشعاری که منتخبش بودند را عین فال حافظ باز میکردیم و برایم میخواند و من هیچوقت فراموش نخواهم کرد آن حجم عمیق احساسات را 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

مدرن تخت | 02177181178 ای فایل آموزش ابتدایی جلوه ی بهاری پنل ippanel اموزش فتوشاپ وب نویسی html اموزش فلش و... پرنده ی سفید دانلود فایل نگین نقد و بررسی آثار هنری مرد بازار